بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۴۶۰

۱

نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن

چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن

۲

به بساط جرعه‌کشان تو، غم نقل و باده‌که می‌کشد

که توان ز حرف تبسمت به‌هزار پسته نمک زدن

۳

چه ظهورگرد سپاه تو چه خفا تغافل جاه تو

به‌گشاد و بست نگاه تو در راز ملک و ملک زدن

۴

به جهان رنگ فنا اثر غم امتحان دگر مبر

بر محرمان ستم است اگر زرگل رسد به محک زدن

۵

تو شه قلمرو عزتی چه جنون ز طبع ‌تو جوش زد

که درند جیب تعیّنت غم پینه بر کپنک زدن

۶

ز مزاج پیچش خلق دون خجل است طعنه‌گر فنون

نشوی جراحت مرده را هوس آزمای‌کلک زدن

۷

اثر دماغ رعونتت شده رنگ پستی دولتت

به‌کجاست‌ گوشهٔ زانویی‌ که توان علم به فلک زدن

۸

بگذر ز حاصل مدعا که به حکم فرصت بی‌بقا

چمن است بر سر زخم ما گل انتظار گزک زدن

۹

پی وهم هرزه عنان مدو به سراب غرق‌ گمان مشو

ز شنای بحر گمان مرو به خیال باطل حک زدن

۱۰

حذرای حسود جنون حسب ‌که به حکم آگهی ادب

مثلی‌که بیدل مازند به تو نیست‌ کم ز کتک زدن

تصاویر و صوت

نظرات