بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۴۶۵

۱

رساند عمر به جایی دل از وفا کندن

که کس نگین نتواند به نام ما کندن

۲

ز دست عجز بلندی چه ممکن است اینجا

مخواه از آبله دندان پشت پا کندن

۳

اگر به ناله‌ کنی چارهٔ‌ گرانی دل

هزارکوه توانی به یک صدا کندن

۴

به جا نکنی نشود کام مدعا شیرین

زمین مرقد فرهاد تا کجا کندن

۵

چو بخت نیست به اقبالت اشتلم چه بلاست

ز رشک سایه نباید پر هما کندن

۶

جهان چو شمع فرو می‌رود به‌ خاک سیاه

به سر فتاده هواهای زیر پا کندن

۷

قد دو تا به‌کجا می‌بری تأمل‌ کن

عصا به پیش گرفته‌ست جابه‌جا کندن

۸

چو صبح شهرت موهوم جز خجالت نیست

نگین به خنده ده از نقش بر هواکندن

۹

گشود تکمه به پیراهن حیا مپسند

قیامت است دل از بند آن قباکندن

۱۰

به وهم نشو و نما نخل‌های این گلشن

رسانده‌اند به گردون ز بیخها کندن

۱۱

فتادکشمکشی چند درکمین نفس

خوش است‌گر‌کند این ریشه را رسا کندن

۱۲

تلاش رزق به تهدیدکم نشد بیدل

فزود تیزی دندان آسیا کندن

تصاویر و صوت

نظرات