بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

۱

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن

آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن

۲

مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را

نا کاشته دیدند سزاوار درودن

۳

زین بیش که‌کاهیدی از اسباب تعین

ای صفر هوس بر تو چه خواهند فزودن

۴

جمعیت دل وقف مقیم پس زانوست

باید به تامل مژه‌ای چند غنودن

۵

نا صافی دل بیخبر از وهم و گمان بود

تمثال بر آیینه ما بست زدودن

۶

علم و عملی چند که‌افسانهٔ وهم است

می‌جوشد ازین پرده‌ چو گفتن ز شنودن

۷

ما را به تصرفکدهٔ عالم اسباب

دستی‌ست‌که باید چو نفس بر همه سودن

۸

خمیازه غنیمت شمرد ذوق وصالم

چشمم به ‌تو وا می‌کند آغوش گشودن

۹

ما خاک نشینان چمن عیش دوامیم

گل از سر تسلیم محالست ربودن

۱۰

جز عجز ز پیدایی ما پرده‌گشا نیست

انداز خمی هست در ابروی نمودن

۱۱

بیدل ‌رم فرصت سرو برگ نفس‌ توست

جایی‌که تو باشی نتوان آنهمه بودن

تصاویر و صوت

نظرات