
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۴۶۷
۱
خلقیست غافل اینجا از کشتن و درودن
چون خوشه های گندم صد چشم و یک غنودن
۲
گل کردن حقیقت چندین مجاز جوشاند
بر خویش پرده ها بست این نغمه از سرودن
۳
گر نوبهار هستی این رنگ جلوه دارد
نتوان زد از خجالت گل بر سر نمودن
۴
آن به که همچو طاووس از بیضه بر نیایی
چشم هزار دامست در راه پر گشودن
۵
رفع صداع هستی در سجده صندلی داشت
بر عافیت تنیدیم آخر زجبهه سودن
۶
گوش از فسانهٔ ما پیش از تمیز بربند
حرف زبان شمعیم داغ دل شنودن
۷
ای حرص جبههواری عرض حیا نگهدار
تاکی به رنگ سوهان سرتا قدم ربودن
۸
سیلاب خانه اینجا تشویش رفت و در بست
غارتگری ندارد آیینه جز زدودن
۹
تحقیق موج بیآب صورت نمیپذیرد
از خویش نیز خالیست آغوش بیتو بودن
۱۰
بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل
جز درد سر ندارد از موی سر فزودن
نظرات