
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۴۷۳
۱
چون ربشه در این باغ به افسون دمیدن
سر بر نکشی تا نخوری پای دویدن
۲
تا فاش شود معنیگلزار حقیقت
از رفتن رنگ آینه باید طلبیدن
۳
در باغ خیالیکهگذشتن ثمر اوست
انگارکه من نیز رسیدم به رسیدن
۴
تدبیرخرد محرم نیرنگ جنون نیست
نقاش ندارد قلم ناله کشیدن
۵
تا هست نفس صرفهٔ راحت نتوان برد
بال است و همان زحمت انداز پریدن
۶
چون رنگ عبث سلسله اظهار شکستم
یعنی نرساندیم صدایی به شنیدن
۷
ما هیچکسان فارغ از آرایش نازیم
تمثال ندارد سر آیینه خریدن
۸
تا پیرهنی چند به نیرنگ ببالیم
چون شمع کفافست سر انگشت مکیدن
۹
طاووس من احرام تماشای که دارد
دل گشت سراپای من از آینه چیدن
۱۰
دست هوسم شیفتهٔ دامن کس نیست
بیدل چو نسیمم همه تنگرد رمیدن
تصاویر و صوت

نظرات