
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۴۸۱
۱
رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن
هزار قافله آهنگ و یک دعا نرسیدن
۲
نفسکشد چقدر محمل غرور تردد
به یک دوگام ره وهم تا کجا نرسیدن
۳
تاملیکه جهان چیده سعی هرزه تلاشان
بر ابتدا تک و تاز و بر انتها نرسیدن
۴
ز دیر وکعبه مپرسید کاین خیالپرستان
رسیدهاند به چندین مقام تا نرسیدن
۵
چهگویم از مدد ضعف نارسایی طاقت
به خود رساند مرا سعی هیچ جا نرسیدن
۶
تلاش هرزه مآلم درین بساط چه دارد
چکیدن از مژه چون اشک و تا به پا نرسیدن
۷
زآبیاری اشکم چو نخل شمع چه حاصل
تنیده بر ثمر باغ مدعا نرسیدن
۸
ز بسکه داشت جهات ظهور تنگ فضایی
گداخت شبنم گلزارش از هوا نرسیدن
۹
تغافل است تماشاگر حقیقت اشیا
رسیدهگیر به هر یک بقدر وا نرسیدن
۱۰
بس است آینه پرداز جرات من بیدل
عرق دمیدن و تا جبهه از حیا نرسیدن
نظرات