بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۵۱۰

۱

عرق دارد عنان احتیاج بی‌نقاب من

ره صد دیر آتشخانه واکرده‌ست آب من

۲

به هر مویم گداز دل رگ ابری دگر دارد

چو مژگان سیلها خفته‌ست در موج سراب من

۳

ز علم حسرت دیدار بختی در نظر دارم

که گردد خامشی صور قیامت در جواب من

۴

چو آن گوهر که بعد از گم شدن جویند در خاکش

پریشان گشت اجزای جهان در انتخاب من

۵

به خود تا می‌گشایم چشم از شرم آب می‌گردم

تنکرویی‌ست پر بیگانهٔ وضع حباب من

۶

درین گلشن که شبنم‌کاری خجلت جنون دارد

گلم اما خیال رنگ می‌گیرد گلاب من

۷

ز آتشخانهٔ امکان میسر نیست وارستن

به رنگ شعله حیرانم چه می‌خواهد شتاب من

۸

نمو در مزرعم پای به دامن خفته‌ای دارد

ترشح ریزهٔ میناست در طبع سحاب من

۹

ندانم در کمین انتظار کیستم یارب

ز بالین می‌دمد امشب پر پروانه خواب من

۱۰

به بزم وصل نام هستی عاشق نمی‌گنجد

ز فکر سایه بگذر آفتاب است آفتاب من

۱۱

به رنگ جوهر آیینه داغ حیرتم بیدل

نمی‌دانم چسان آسوده چندین پیچ و تاب من

تصاویر و صوت

نظرات