بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۵۳۷

۱

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من

که چون ‌آتش ازسوختن زیستم من

۲

نه شادم نه محزون نه خاکم نه ‌گردون

نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من

۳

نه خاک آستانم نه چرخ آشیانم

پری می‌فشانم کجاییستم من

۴

اگر فانی‌ام چیست این شور هستی

وگر باقی‌ام از چه فانیستم من

۵

بناز ای تخیل ببال ای توهم

که هستی‌گمان دارم و نیستم من

۶

هوایی در آتش فکنده‌ست نعلم

اگر خاک گردم نمی‌ایستم من

۷

نوایی ندارم نفس می‌شمارم

اگر ساز عبرت نی‌ام چیستم من

۸

بخندید ای قدردانان فرصت

که‌ یک خنده برخویش نگریستم من

۹

در این غمکده ‌کس ممیراد یارب

به مرگی‌که بی‌دوستان زیستم من

۱۰

جهان گو به سامان هستی بنازد

کمالم همین بس‌که من نیستم من

۱۱

به این یکنفس عمرموهوم بیدل

فنا تهمت شخص باقیستم من

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۱۱۸

نظرات

user_image
سجاد
۱۳۹۳/۱۱/۱۴ - ۱۴:۲۵:۱۱
در بیت یکی به اخر این طور درج شده "جهان گو به سامان هستی بنازد"فکر میکنم "جهان کــو به سامان هستی بنازد" درست هست +دوستانی که سواد بیشتری دارن اگر این حاشیه رو خواندن خوشحال میشم معنی "بیت سوم مصرع دوم" رو بنویسن
user_image
بابک بامداد مهر
۱۳۹۷/۰۹/۰۷ - ۰۸:۲۱:۱۴
معنی بیت ،نه خاکی هستم ونه آسمانی هستم ،پر وبالی می فشانم(پر ریختن و احتمالاپیرشدن وروبه زوال رفتن)درحالیکه معلوم نیست اهل کجایم.(آسمانی یازمینی)مضمون کلی برنامشخص بودن هستی گوینده دلالت دارد.پایدارباشید
user_image
بابک بامداد مهر
۱۴۰۳/۰۷/۰۳ - ۰۹:۳۲:۳۶
جهان گو به سامان هستی بنازد کمالم همین بس که من نیستم من به تمام دنیا بگو به شکل دادن هستی ببالد اما کمال من همین مقداراست که وجود من همین "من" نیست.به عبارت بهتر اگرتمام جهان به هستی دلخوش باشدکمال من در این است که به "نیستی" خود آگاهم و من را هیچ می دانم.