
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۵۵۵
۱
گر ز بزم، آن بت ساقی لقب آید بیرون
شیشهها جام بهکف تا حلب آید بیرون
۲
تا به چشمش نگرم دیده شود ساغر می
چون برم نام لبش گل زلب آید بیرون
۳
گر زند بال هوا داری مست نگهش
تا ابد مروحه برگ عنب آید بیرون
۴
ننگ غیرتکدهٔ عشق به عرض آمدهایم
همچو تبخال که از جوش تب آید بیرون
۵
پردهٔ نامه سیاهان ندرٌد رحمت عام
حیف کز خامهٔ خورشید شب آید بیرون
۶
جستن از وسوسهٔ شیر و پلنگ آنهمه نیست
مرد باید که ز چنگ غضب آید بیرون
۷
لب ما پردهدر راز تمنا نشود
ناله هر چند گریبان طلب آید بیرون
۸
گام اول چو شرر پا نخورد ممکن نیست
هرکه یکباره ز وضع ادب آید بیرون
۹
سنگسار هوس نقش نگین نتوان شد
کاش نامم ز جهان نسب آید بیرون
۱۰
آه از آن سرکه درین غمکدهٔ یاس چو صبح
ازگریبان به هوای طرب آید بیرون
۱۱
نقطه واری ز حیا مهر به لب زن بیدل
تا کلامت همه جا منتخب آید بیرون
نظرات