
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۵۷۱
۱
پر نارساست سعی تحیر کمند او
ای ناله همتی ز نهال بلند او
۲
برقی به ماه نو زد و گردی به موج گل
از ابروی اشارهٔ نعل سمند او
۳
ناسور را به داغ دوا میکنند و بس
جز سوختن چه چارهکند دردمند او
۴
آنجا که برق جلوهٔ او عرض ناز داشت
آیینه بود مجمرو جوهر سپند او
۵
زنهار! ازحلاوت دنیا، مخور فریب
تا زندگیت تلخ نگردد ز قنداو
۶
تیغیست آسمان که به انداز زخم صبح
دندان نماست جوهرش از زهرخند او
۷
قصر فنا اگر چه ز اوهام برتر است
یک لغز وار بیش ندیدم کمند او
۸
بیخوابی فسانهٔ طوبی که میکشد
ماییم و سایهٔ مژههای بلند او
۹
بیدل مباش ایمن از آفات روزگار
چون مار خفته در بن دندان گزند او
تصاویر و صوت

نظرات