بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

۱

گر از موج‌ گهر نشنیده‌ای رمز خروش او

بیا شور تبسم بشنو از لعل خموش او

۲

حیا ساقی‌ست چندانی‌ که حسنش رنگ ‌گرداند

ز شبنم می‌زند ساغر بهار گلفروش او

۳

چمن جام طرب در جلوهٔ شاخ‌ گلی دارد

که خم ‌گردید از بار سبوی غنچه دوش او

۴

ندانم بوالهوس از گردش ساغر چه پیماید

که شد پا در رکاب از صورت پیمانه هوش او

۵

خروشی می‌کند توفان چه از دانا چه از نادان

جهان ‌خمخانه‌ای د‌ارد که این ‌رنگ است‌ جوش او

۶

نباید بودن از پشت و رخ‌ کار جهان غافل

چو زنبور عسل نیشی است در دنبال نوش او

۷

غرور خود سری را چارهٔ دیگر نمی‌باشد

مگر گردد خیال خاک‌ گشتن عیب پوش او

۸

نوای صور هم مشکل ‌گشاید گوش استغنا

چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او

۹

زبان بو‌ی‌ گل جز غنچه بیدل ‌کس نمی‌فهمد

فغان نازکی دارم اگر افتد به‌ گوش‌ او

تصاویر و صوت

نظرات