
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۵۷۵
۱
من سنگدل چه اثر برم زحضور ذکر دوام او
چو نگین نشدکه فرو روم به خود از خجالت نام او
۲
سخن آب گشت و عبارتی نشکافت رمز تبسمش
تک وتاز حسرت موج می نرسید تا خط جام او
۳
نه سریکه سجده بناکند نه لبیکه ترک ثناکند
بهکدام مایه اداکند عدم ستمزده وام او
۴
سر خاک اگربه هوا رسد چونظرکنی ته پا رسد
نرسیدهام به عمارتیکه ببالم از در و بام او
۵
به بیانم آن طرف سخن به تامل آنسوی وهم و وظن
ز چه عالممکه به من ز من نرسیده غیرپیام او
۶
تک و پوی بیهده یافتم به هزار کوچه شتافتم
دری از نفس نشکافتمکه رسم بهگرد خرام او
۷
به هوا سری نکشیدهام به نشیمنی نرسیدهام
ز پر شکسته تنیدهام به خیال حلقهٔ دام او
۸
نه دماغ دیدهگشودنی نه سر فسانه شنودنی
همه را ربوده غنودنی بهکنار رحمت عام او
۹
زحسد نمیرسی ای دنی به عروج فطرت بیدلی
تو معلم ملکوت شو که نهای حریف کلام او
نظرات
س
س
احمد ولید
احمد ولید
احمد ولید