بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۵۷۷

۱

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او

جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او

۲

چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی

کزاشک تیغ آب دهد برق آه او

۳

مأوا کشیده‌ایم به دشتی که تا ابد

برق آب می‌خورد ز زبان گیاه او

۴

حیران دستگاه حبابم‌ که بسته‌اند

نقد محیط در خم ترک کلاه او

۵

دارم به سینه خون شده آهی ‌که همچو صبح‌

در کوچه‌های زخم گشودند راه او

۶

بگذار تا به درد تمناش خون کنند

دل قابل وفاست مپرس ازگناه او

۷

ما عاجزان ز کنج خموشی‌کجا رویم

آسوده‌ایم ناله صفت در پناه او

۸

زبن قامتی که حلقهٔ تسلیم بیخودی‌ست

دامی فکنده‌ایم به راه نگاه او

۹

آهسته رو که بر دل موری اگر خوری

گردی غبار خاطر خال سیاه او

۱۰

چندانکه می‌شود نظر همتت بلند

دارد عروج آینهٔ بارگاه او

۱۱

گر تار و پودکارگه عشق پروری

جز پنبه‌زار وهم ‌کتان نیست ماه او

۱۲

بیدل اگر به عشق‌کند دعوی وفا

غیر از شکست رنگ چه باشد گواه او

تصاویر و صوت

نظرات