
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۵۸۸
۱
ای بیخبر به درد دل ما رسیده رو
شور سپند محفل حسرت شنیده رو
۲
از پیچ و تاب دام هوس احتراز کن
زین دود همچو شعله غبار کشیده رو
۳
زین گلستان که رنگ بهارش ندامتست
محمل به دوش آه چو صبحی دمیده رو
۴
آخر ازین زیانکده نومید رفتنست
خواهی رفیق قافله خواهی جریده رو
۵
در گلشنی که رنگ بهارش ندامتست
ای شبنم بهار تماشا ندیده رو
۶
چون شعله در طریق فنا اضطراب چیست
ضبط نفس کن و قدمی آرمیده رو
۷
در تنگنای خانهٔ گردون هلال وار
خواهی سرت به سقف نیاید خمیده رو
۸
ای صبح کاروان فنا سخت بیکس است
بر روی خود همان نفس خود دیده رو
۹
کیفیت گداز دل از می رساتر است
یک جرعه از قرابهٔ ما هم چشیده رو
۱۰
شاید ز ترک جهد به جایی توان رسید
گامی در این بساط به پای بریده رو
۱۱
ما از در امید وصالت نمیرویم
گو دل به حسرت آب شو و خون ز دیده رو
۱۲
پیغام حسرت من بیدل رساندنی است
ای اشک یار میرود اینک دویده رو
نظرات