بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۶۳۹

۱

کیسه پرداز خیال شادی و غم رفته‌ای

چون نفس چندانکه می‌آیی فراهم رفته‌ای

۲

بیدماغی رخصت آگاهی خویشت نداد

کز چه محفل آمدی و از چه عالم رفته‌ای

۳

خواه گردون جلوه‌گر شو خواه دریا موج زن

هر چه باشی تا نهادی چشم برهم رفته‌ای

۴

با همه لاف من و ما رو نهفتی در کفن

دعویت بی‌پرده شد آخر که ملزم رفته‌ای

۵

ای خیال آواره اکنون جای آرامت کجاست

از بهشت آخر تو هم با صلب آدم رفته‌ای

۶

عیش و غم آن به‌ که از تمییز آن‌کس بگذرد

تا بهشت آمد به یادت در جهنم رفته‌ای

۷

آمدن فهم نشان تیر آفت بودن است

گر بدانی رفته‌ای در حصن محکم رفته‌ای

۸

هیچکس ‌در عرصهٔ وحشت گرو تاز تو نیست

تا عدم از عالم هستی به یکدم رفته‌ای

۹

سعی جولان تو یک سیر گریبان بود و بس

چون خط پرگار هر جا رفته‌ای خم رفته‌ای

۱۰

دوستان محمل به دوش اتفاق عبرتند

پیش و پس چون ‌دست بر هم سود‌ه با هم رفته‌ای

۱۱

قطع راه زندگی بیدل نمی‌خواهد تلاش

بی‌قدم زین انجمن چون شمع‌ کم‌کم رفته‌ای

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی)
۱۳۹۸/۱۰/۲۶ - ۰۶:۵۲:۵۸
خواه گردون جلوه‌گر شو خواه دریا موج زنهر چه باشی تا نهادی چشم برهم رفته‌اییعنی هر چی باشی حالا اگر آسمان رو تسخیر کنی و یا دریایی متلاطم و بی کران باشی شک نکن آخرش کافیه چشمات رو روی هم بزاری اون وقت میری زیر خاک و انگار وجود نداشتی و با هیچ بودن برابری میکنی....آدم خیلی ضعیف و ناچیزه و این همه هم غرور داره و فکر میکنه کسیه واسه خودش...اما شاه باشی یا گدا کافیه مرگ بیاد تمامِ تو رو یکجا میبره و اثری از تو به جای نمیزاره...پس بهتره خدایی باشیم و هر کاری رو برای خدا انجام بدیم چون او محیی الموتی و ممیت الاحیا هستش....کاری که واسه خدا انجام بدیم ما رو به جاودانگی وصل میکنه