
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۶۴۰
۱
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای
از تو تا گل کرده است اللهاکبر سجدهای
۲
خم چرا باید شدن باری اگر بر دوش نیست
زندگی دارد بلایی کاین قدر در سجدهای
۳
هرزه بر خود چیدهای ای محو اسباب غرور
یکسر مو گر ز و هم آیی فروتر سجدهای
۴
همچو اشکم مایل آن آستان اما چه سود
عشق میگوید ادب کن جبههٔ تر سجدهای
۵
بر در دل چون نفس بوسی نشست ای نفس داغ
زحمت این آستانی بسکه لنگر سجدهای
۶
هر طرف لبیک و ناقوس از تو بیتاب خروش
ایگزند کعبه و دیر از چه نشتر سجدهای
۷
جرات پرواز خاکت را بهگردون بردهاست
ورنه هرگه میکشی سر در ته پر سجدهای
۸
سرکشی چون شمع، شبگیر غروری بیش نیست
میرسی تا صبحدم جایی که یکسر سجدهای
۹
گر خم اندیشهات بیدل گریبانی کند
میشود روشن که خود محرابی و در سجدهای
تصاویر و صوت

نظرات