بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۶۴۱

۱

گر همه رفتی چو ماه از چرخ برتر سجده‌ای

تا ز پیشانی اثر داری برآن در سجده‌ای

۲

بندگی را در عدم هم چاره نتوان یافتن

خاک اگرکشتی همان از پای تا سر سجده‌ای

۳

لوح اظهار اینقدر تهمت نقوش عاجزی ست

ای همه معنی به جرم خط مسطر سجده‌ای

۴

دام تکلیف نیاز توست هرجا منزلی‌ست

یعنی از دیر و حرم تاکوی دلبر سجده ای

۵

تا نگردد جبهه فرش آشیان نیستی

چون نماز غافلان سیلی خور هر سجده‌ای

۶

ناله داری سرکشی کن از طلسم خود برآ

ای نمازت ننگ غفلت بر مکرر سجده‌ای

۷

خاک‌گردیدی و از وضعت پریشانی نرفت

جمع شو از آب‌گردیدن که ابتر سجده‌ای

۸

در ضعیفی رشتهٔ ساز رعونت بیصداست

از رگ‌گردن غباری نیست تا در سجده‌ای

۹

اوج عزت زیردست پایهٔ عجز است و بس

سرنوشت جبههٔ نیکان شدی‌گر سجده‌ای

۱۰

بی‌نیازیها جبین می‌مالد اینجا بر زمین

ای ز خود غافل نگاهی تا چه جوهر سجده ای

۱۱

هم ز وضع اشک خود بیدل غبار خویش‌گیر

کزگریبان تا برون آورده‌ای سر سجده‌ای

تصاویر و صوت

نظرات