
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۶۵۳
۱
ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی
تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی
۲
هنگامهٔ خموشت چندین کتاب دارد
یک حرف و صد بیانی یک شخص و صد خطابی
۳
آزادی و تعلق فرصت شمار شوقت
بوی سبک عنانی رنگ گران رکابی
۴
آیینهٔ تعین حکم حباب دارد
از یک عرق محیطی وز یک نفس سرابی
۵
دل معنی غریبی است چشمی گشا و دریاب
یک نقطه واری اما صد دفتر انتخابی
۶
حیرت خیال پیماست عبرت قیامت آراست
اینجا پر و تهی چیست پیمانهٔ حبابی
۷
دانش اگر کمال است فهم خودت محال است
دل غرق انفعال است یونان زیر آبی
۸
افتاده است حیرت در عالم خیالات
فرش بساط وهمی، نی مخملی و خوابی
۹
خواهی به عجز و تسلیم خواهی به ناز و مستی
بر هر چه خواهی افزود صفر عدم حسابی
۱۰
تدبیر علم و دانش تمهید نارساییست
سر کو تهی نخواهی این رشته بر نتابی
۱۱
بیدل که داد اینجا آگاهی از تو ما را
ما عالم جنونیم، تو مجلس شرابی
نظرات