
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۶۷۲
۱
خوش آن ساعت که چون تمثال از آیینهٔ فردی
تو آری سر برون از جیب ناز و من کنم گردی
۲
ز رنگ ناتوانی عذر خواهد سیر این باغم
به دستنبویی خجلت ندارم جز گل زردی
۳
اگر گردی کند خاک ته پا پشت پا بوسد
بر احباب ازین بیشم نمیباشد ره آوردی
۴
عقوبت از کمین معصیت غافل نمیباشد
شب من تیرهتر شد آخر از تشویش شبگردی
۵
جهان یکسر قمار آرزوی پوچ میبازد
بجز دست پشیمانی که دارد برد و آوردی
۶
مروت سخت دور است از مزاج بیحس ظالم
ز زخم کس نمیگردد دچار نیشتر دردی
۷
به این سامان که گردون نشئهٔ وارستگی دارد
بلند افتاده باشد دامن برچیدهٔ مردی
۸
اسیر فقرم اما راحت بیدرد سر دارم
به ملک تیره روزی نیست چون من سایه پروردی
۹
به ذوق کوثر و الوان نعمت خون مخور بیدل
بهشت آن بس که یابی نان گرم و آبک سردی
نظرات