
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۶۹۷
۱
قدح از شوق لعلت چشم بیخوابست پنداری
گل از شرم رخت آیینهٔ آبست پنداری
۲
خیال کیست یا رب شمع نیرنگ شبستانم
هجوم حیرتی دارمکه مهتابست پنداری
۳
شدم خاکستر و از جوش بیتابی نیاسودم
رگ خوابی که دارم نبض سیمابست پنداری
۴
تعلقهای هستی محو چندین حیرتم دارد
به خود پیجیدنم در زلف او تابست پنداری
۵
به چندین پیچ و تاب از دام حیرت برنمیآیم
سراپایم نگاه چشم گردابست پنداری
۶
جهانی سیر مستی دارد از وضع جنون من
گریبان چاکیام موج می نابست پنداری
۷
به نیک و بد مدارا سرکن و مسجود عالم شو
تواضع هم خمی دارد که محرابست پنداری
۸
امل از چنگ فرصت میرباید نقد عمرت را
توان را رشتهٔ تسخیر اسبابست پنداری
۹
به ملک نیستی راه یقینت اینقدر واکن
که هر کس هر چه آنجا میبرد بابست پنداری
۱۰
ز هستی جز تن آسانی ندارم در نظر بیدل
چو محمل هر سر مویم رگ خوابست پنداری
نظرات