بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۲۱

۱

که‌ام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی

غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی

۲

حباب این محیطم مفت دیدنهاست اسرارم

پری زیر بغل می‌گردم از مینای محسوسی

۳

ندانم تیغ قاتل از چه گلشن داده‌اند آبش

چکیدنهای خونم نیست بی آواز طاووسی

۴

حجاب وصل نتوان یافت جز گرد خیال اینجا

ز بالیدن فروغ شمع‌گل‌کرده‌ست فانوسی

۵

دلی پرداخت از بی‌پردگیها ساز بیرنگی

بهار آیینه دارد در شکست رنگ فانوسی

۶

ز دیرستان حیرت تشنهٔ دیدار می آیم

به بار هر نم اشکی فغان‌گم‌کرده ناقوسی

۷

کباب لذت خاموشی‌ام از گفتگو بس کن

بهم آوردن لبها به یادم می‌دهد بوسی

۸

شکست آیینهٔ تعمیر چندین جلوه است اینجا

چکید اشک من و حسن تو در آفاق زد کوسی

۹

نگردی ای شرار کاغذ از هم مشربان غافل

که از خاکستر ما هم پر افشان بود طاووسی

۱۰

ز خودگر نگذری باری ز اسباب جهان بگذر

چراغی تا کنی روشن در آتش گیر فانوسی

۱۱

از آن سامان عشرتها که چون گل داشتم بیدل

کنون ازگردش رنگ است با من دست افسوسی

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۳۰۰

نظرات