
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۷۳۲
۱
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی
۲
خجلت ثمر دشت تردد نتوان زیست
ترسم به عرق گم شود از آبله جوشی
۳
امروز کسی محرم فریاد کسی نیست
دلکوب خودم چون جرس از هرزه خروشی
۴
شمعی که به فانوس خیال تو فروزند
چون آتش یاقوت نمیرد ز خموشی
۵
ای خواب تو تلخ از هوس مخمل دنیا
حیف است ز حرف کفنت پنبهبهگوشی
۶
گر آگهی از ننگ بدانجامی اقبال
هر چند به گردون رسی از خاک به جوشی
۷
تا خجلت پستی نکشد نشئهٔ همت
آن جرعه که بر خاک توان ریخت ننوشی
۸
در سعی طلب چشم به فرصت نتوان دوخت
برق آینهدار است مبادا مژه پوشی
۹
بیدل اگر آگه شوی از درد محبت
یک زخم به صد صبح تبسم نفروشی
نظرات