بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

۱

خیالش بر نمی‌تابد شعور، ای بیخودی جوشی

نمی‌گنجد به دیدن جلوه‌اش ای حیرت آغوشی

۲

ضعیفیها به ایمای نگاه افکند کار من

چو مژگان می‌کنم مضرابی آهنگ خاموشی

۳

از آن نامهربان منت‌کش صد رنگ احسانیم

به این حسرت‌ که ‌گاهی می‌کند یاد فراموشی

۴

نه از صبحی خبر دارم نه از شامی اثر دارم

نگه می‌پرورم در سایهٔ خط بناگوشی

۵

به روی جلوهٔ او هر چه باداباد می‌تازم

به این یک مشت خس در بحر آتش می‌زنم جوشی

۶

چنین محو خرام ‌کیست طاووس خیال من

که واکرده‌ست فردوس از بن هر مویم آغوشی

۷

هنر کن محو نسیان تا صفای دل به عرض آید

ز جوهر چشمهٔ آیینه دارد آب خس پوشی

۸

به غفلت از نوای ساز هستی بیخبر رفتم

شنیدن داشت این افسانه گر می‌داشتم گوشی

۹

ز بار حسرت دنیا دوتا گشتیم و زین غافل

که عقبا هم نمی‌ارزد به خم ‌گرداندن دوشی

۱۰

حباب من ز درد بی‌نگاهی داغ شد بیدل

فروغ‌ کلبه‌ام تا چند باشد شمع خاموشی

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۲۵۲

نظرات