بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۴۸

۱

ندارد ساز این محفل مخالف پرده آهنگی

چمن فریاد بلبل می‌کند گر بشکنی؟نگی

۲

از این کهسار مگذر بی‌ادب‌ کز درد یکرنگی

پری در شیشه نالدگر بگردد پ ری سنگی

۳

به غفلت داده‌ای آرایش ناموس آگاهی

گریبان می‌درّد آیینه‌ گر بر هم خورد رنگی

۴

فسردن تا به‌ کی ای بیخبر گردی پر افشان‌ کن

تو هم داری به زیر بال طاووسانه نیرنگی

۵

چو شمع خامسوز از نارساییهای اقبالت

ته پامانده جولانی به منزل خفته فرسنگی

۶

غنا پروردهٔ فقرم خوشا سامان خرسندی

کز اقبالش توان در خاک هم زد کوس اورنگی

۷

جهان حرف افسون مخالف بر نمی‌دارد

جنون و هوش و عقل و بیخودی هر نامی و ننگی

۸

به این جرات تلاش خلق و شوخیهای تدبیرش

به خود خندیدنی دارد جنون جولانی لنگی

۹

سحر گاهی نوای نی به‌گوشم زد که ای غافل

نفسها ناله‌ گردد تا رسد سازی به آهنگی

۱۰

در تن گلزار آخر از فسون فرصت اندیشی

فسردیم و نبستیم آشیانی در دل تنگی

۱۱

ز رمز صورت و معنی دل خود جمع‌ کن بیدل

بهار اینجاست سامانش درون بویی برون رنگی

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۲۹۲

نظرات