بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۵

۱

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها

کهسار تهی گردید از شوخی میناها

۲

مستقبل‌این محفل جز قصهٔ ماضی نیست

تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها

۳

دشوار پسندیها بر ماگره دل بست

گرخون نخورد فطرت حل است معماها

۴

معنی همه‌مشکوف است‌، تأویل عبارت چند؟

تمثال نمی‌خواهد آیینهٔ سیماها

۵

نامحرمی عالم تا حشر نگرددکم

افتاده به روی هم پنهانی و پیداها

۶

وحدت نکند تشویش از بیش وکم‌کثرت

سرچشمه چه نم بازد از خشکی دریاها

۷

کس مانع جولان نیست اما چه توان‌کردن

چون آبله معذورند دامن به ته پاها

۸

از خاک تو تاگردی‌ست موضوع پرافشانی

در خواب عدم باقی‌ست هذیان من و ماها

۹

پیش است به هرگامت صد مرحله نومیدی

دنیا نفسی دارد آمادهٔ عقباها

۱۰

در چارسوی اوهام تا کی الم تنگی

برگوشهٔ دل پیچید یک دامن و صحراها

۱۱

بیدل طرب و ماتم مفت اثر هستی‌ست

ما کارگه رنگیم رنگ است تماشاها

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۵۸

نظرات