بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

۱

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی

یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی

۲

آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست

چون ‌کنم یادش مقابل می‌شوم با عالمی

۳

گریه‌گو خجلت ‌فروشیهای عرض درد اوست

از عرق در پرده‌های دیده می‌دزدم نمی

۴

چشمهٔ خونی دگر دارد بن هر موی من

خاک ‌گردم تا به چندین زخم پاشم مرهمی

۵

چون هلالم دستگاه عاجزی امروز نیست

در عدم بر استخوانها جبهه می‌دیدم خمی

۶

ای بهار نیستی از قدر خود غافل مباش

هر دو عالم خاک شد تابست نقش آدمی

۷

سنگ اگر گردی شرر خواهد کشیدن محملت

نیست این آسودگیها جز کمینگاه رمی

۸

از گزند امتداد روز و شب غافل مباش

بر سراپای تو پیچیده‌ست مار ارقمی

۹

مایل قطع وفا تا چند خواهی زیستن

تیغ‌ کین را جز تنک رویی نمی‌باشد دمی

۱۰

با کمال عجز بیدل بی‌نیازی جوهریم

در شکست ما کلاه آراییی دارد خمی

تصاویر و صوت

نظرات