بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۵۷

۱

گر نیست در این میکدهها دور تمامی

قانع چو هلالیم به نصف خط جامی

۲

در ملک قناعت به مه و مهر مپرداز

گر نان شبی هست و چراغ سر شامی

۳

این باغ چه دارد ز سر و برگ تعین

تخم‌، آرزوی پوچ و، ثمر، فطرت خامی

۴

بنیاد غرور همه بر دعوی پوچ است

در عرصهٔ ما تیغ‌کشیده‌ست نیامی

۵

شاهان به‌نگین غره‌، گدایان به قناعت

هستی همه را ساخته خفت‌کش نامی

۶

عبرت خبری می‌دهد از فرصت اقبال

این وصل نه زانهاست که ارزدبه پیامی

۷

دلها همه مجموعهٔ نیرنگ فسونند

هر دانه‌که دیدی ‌گرهی بود به دامی

۸

هستی روش ناز جنون تاز که دارد

می‌آیدم از گرد نفس بوی خرامی

۹

تا مهر رخش از چه افق جلوه نماید

گوش همه پرکرده صدای لب بامی

۱۰

آفاق ز پرواز غبارم مژه پوشید

زین سرمه به هر چشم رسیده‌ست سلامی

۱۱

بیدل چه ازل‌ کو ابد، از وهم برون آی

درکشور تحقیق نه صبح است و نه شامی

تصاویر و صوت

نظرات