بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۵۸

۱

شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی

در دست فتنه دادند جام شراب نیمی

۲

موج خجالت سرو پیداست از لب جو

کز شرم قامت او گردیده آب نیمی

۳

گیرم لبت نگردد بی پرده در تکلم

از شوخی تبسم واکن نقاب نیمی

۴

زان ابر خط که دارد طرف بهار حسنت

خورشید پنجهٔ ناز زد در خضاب نیمی

۵

پاک است دفتر ما کز برق ناکسیها

باقی نمی‌توان یافت از صد حساب نیمی

۶

سرمایه یکنفس عمر آنهم به باد دادیم

درکسب حرص نیمی‌، در خورد و خواب نیمی

۷

قانع به‌جام وهمیم از بزم نیستی کاش

قسمت کنند بر ما از یک حباب نیمی

۸

عمریست آهم از دل مانند دود مجمر

در آتش است نیمی در پیچ و تاب نیمی

۹

آن لاله‌ام درین باغ‌ کز درد بیدماغی

تا یک قدح ستانم کردم کباب نیمی

۱۰

در دعوی‌کمالات صد نسخه لاف فضلم

اما نی‌ام به معنی در هیچ باب نیمی

۱۱

موی سفیدگل‌ کرد آمادهٔ فنا باش

یعنی سواد این شهر برده‌ست آب نیمی

۱۲

بیدل نشاط این بزم از بسکه ناتمامی است

چرخ از هلال دارد جام شراب نیمی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
استار
۱۳۹۷/۰۶/۱۲ - ۰۲:۴۳:۴۶
اخه این شعر چرا انقدر خوبه و پرمغز،
user_image
میثم عبدالمناف
۱۳۹۸/۰۷/۰۱ - ۰۲:۱۶:۰۱
سوال: در بیتموج خجالت سرو پیداست از لب جو - کز شرم قامت او گردیده آب نیمیشاعر داره چه چیزی رو تصویر سازی میکنه؟ تصویر درخت در آب؟ یا خم شدن درخت در اثر مثلا باد؟ یا اغراق بلندی درخت سرو که اگر خجل نبود حتی از اینی که هست قامتش کشیده تر بود؟ یا چیز دیگه؟