بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۶۲

۱

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی

کز پیری‌ام آخر به خم افتاد جوانی

۲

مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق

نامت نجهد تا به نگینش ننشانی

۳

ای بیخبر از ننگ سبکروحی عنقا

تا نام تو خفت کش یادی‌ست گرانی

۴

سر پنجهٔ تسخیر جهانت به چه ارزد

دست تو همان ست کشه دامن نفشانی

۵

بر هرکه مدد کرده‌ای از عالم ایثار

نامش به زبان گر ببری بازستانی

۶

سطر نفس و قید تٲمل چه خیال است

هر چند بمیری ‌که تواش سکته نخوانی

۷

هر جات بپرسند ز تمثال حقیقت

باید نسب حرف به آیینه رسانی

۸

آب است تغافل به دم تیغ غرورش

یارب‌که ز خونم نکند قطع روانی

۹

تحقیق تو خورشید و جهان جمله دلایل

پیداست چه مقدار عیانی که نهانی

۱۰

هرکس به حیال دگر از وصل تو شادست

هنگامهٔ ‌کنج دهن و موی میانی

۱۱

کیفیت آن دست نگارین اگر این است

طاووس کند گل مگسی را که برانی

۱۲

ای موج‌ گهر آب شو از ننگ فسردن

رفتند رفیقان و تو در ضبط عنانی

۱۳

بیدل اثر نشئهٔ نظم تو بلندست

امید که خود را به دماغی برسانی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
rezasafari
۱۳۹۶/۰۷/۲۴ - ۱۹:۲۸:۱۲
به نظرم!دست تو همان است که دامن نفشانی ...صحیح است