بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۸۳

۱

در دلی اما به قصد اشکم افسون می‌کنی

سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون می‌کنی

۲

جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست

مصرع چندی‌ که من دارم تو موزون می‌کنی

۳

با حنا ربطی ندارد اشک استغنای ناز

می‌نهی پا بر دل پرخون و گلگون می‌کنی

۴

خاک اگر صد رنگ گرداند همان خاک است و بس

یک زمانم ‌کرد سرگردان‌ که ‌گردون می‌کنی

۵

گر به این ساز است آهنگ تغافلهای ناز

جوهر آیینه را زنجیر مجنون می‌کنی

۶

فطرت از تاب سر مویی محرف می‌خورد

در وفا گر یک قدم کج می‌روی خون می‌کنی

۷

هر ‌قد‌ر سعی زبانت پرفشان گفت‌وگوست

عافیت می‌روبی و از خانه بیرون می‌کنی

۸

ماهی بحر حقیقت تشنهٔ قلاب نیست

هرزه بر زانو سرت را نقطهٔ نون می‌کنی

۹

دعوی نازک‌خیالی‌، چشم‌زخم فطرت‌ست

بیخبر خاموش موی چینی افزون می‌کنی

۱۰

بیدل از فهم کلامت عالمی دیوانه شد

ای جنون‌انشا دگر فکر چه مضمون می‌کنی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سهیل
۱۳۹۵/۰۵/۱۶ - ۱۲:۰۸:۲۱
بیدل از طرز کلامت ...