بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۷۹۵

۱

در دل زد خیال پرتو مهرت سحرگاهی

چراغان فلک چون صبح کردم خامش از آهی

۲

چو ماه نو فلک را زیر دست سجده می‌بینم

نیازم می‌زند ساغر به طاق ابروی چاهی

۳

بهار آرزو نگذاشت در هر رنگ نومیدم

ز چشم انتظار آخر زدم‌ گل بر سر راهی

۴

چه امکان است فیض از خاک من توفان نینگیزد

غبار سینه چاکان در نظر دارد سحرگاهی

۵

به بی‌دردی تو هم ای شوق شمعی کشته رو‌شن کن

ندارد لاله‌زار آفرینش داغ دلخواهی

۶

ز بس جوش بهار ناکسی افسرد اجزایم

خزان رنگ هم از من نمی‌بالد پر کاهی

۷

به جیب هر نفس خون دو عالم آرزو دارم

که دارد نیش تفتیشی ‌که بشکافم رگ آهی

۸

طریق کعبه و دیر این قدر کوشش نمی‌خواهد

به طوف خانهٔ دل‌ کوش اگر پیدا شود راهی

۹

جهان کثرت اظهار غرورت برنمی‌دارد

ز سامان ادب مگذر پر است این لشکر از شاهی

۱۰

مگو بیدل سپند ما دل آسوده‌ای دارد

تسلی هم درین محفل به آتش می‌تپد گاهی

تصاویر و صوت

نظرات