بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۸۰۶

۱

در گرفته‌ست زمین تا به فلک بی‌سروپایی

ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی

۲

خاک خور تا نخوری عشوهٔ اسباب تکلف

جغد ویرانه شوی به که کنی خانه خدایی

۳

هرکجاکوکب اقبال جنون ناز فروشد

تاج شاهی‌ست غبار قدم آبله پایی

۴

عبرت‌آباد جهان فرصت افسوس ندارد

مژه بر هم زدن است آن کف دستی که بسایی

۵

فیض اقبال قناعتکدهٔ فقر رساتر

می‌کند سایهٔ دیوار درین گوشه همایی

۶

زین تماشاکده حیرانی ما رنگ نگیرد

ورق آینه مشکل که توان کرد حنایی

۷

حسن تحقیق گر از عین و سوی پرده گشاید

تری و آب بهم نیست به این تنگ قبایی

۸

غیرت مهر نتابد اثر هستی انجم

صرفهٔ ماست که در آینهٔ ما ننمایی

۹

شعله‌ای خواست به مهمانی خاشاک اجازت

گفت‌: در من نتوان یافت مرا گر تو بیایی

۱۰

می‌کشم هر نفس از جیب تپیدن سر دیگر

دارم از گرد رهت آینهٔ بی‌سروپایی

۱۱

چشم برروی تونگشودکسی غیر نقابت

محو گیر آینه و عکس که از پرده برآیی

۱۲

بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم

نی این بزم شکسته‌ست نفس در لب نایی

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۲۵۵

نظرات