بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۸۷

۱

بسکه شد حیرت‌پرستِ جلوه‌ات‌ گلزارها

گل ز برگ خویش دارد پشت بر دیوارها

۲

دل ز دام حلقهٔ زلف‌ات چه سان آید برون

مهره را نتوان‌ گرفتن از دهان مارها

۳

از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش

ناله دارد بی‌ تو مژگانم چو موسیقارها

۴

دستگاه شوخیِ دَرداند دل‌های دونیم

نیست بال ناله جز واکردن منقارها

۵

گوشه‌گیران غافل از نیرنگ امکان نیستند

می‌خورَد بر گوش یک‌سر معنی اسرارها

۶

باعث آهِ حزینِ ما همان از عشق پرس

درد می‌فهمد زبان نبض این بیمارها

۷

بال‌ و پر برهم‌ زدن بی‌ شوخیِ پرواز نیست

بی‌ تکلف نغمه‌خیز است اضطراب تارها

۸

ختم کردار زبان‌ها بی‌سخن گردیدن است

خامشی چون شمع‌ دارد مهر این طومارها

۹

در بیابانی که ما فکر اقامت کرده‌ایم

می‌رود بر باد مانند صدا کُهسارها

۱۰

نسخهٔ نیرنگ هستی بِه‌ که‌ گرداند ورق

کهنه شد از آمد و رفت نفس‌ تکرارها

۱۱

مرده‌ام اما ز آسایش همان بی‌بهره‌ام

با کف خاکم هنوز آن طفل دارد کارها

۱۲

بسکه بیدل با نسیم‌ کوی او خو کرده‌ام

می‌کِشد طبعم چو زخم‌ از بوی‌ گل آزارها

تصاویر و صوت

نظرات