
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۸۸
۱
حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها
ناله میبندد به فتراک تپشکهسارها
۲
عالمی بر وهم پیچیدهست مانند حباب
جز هوا نبود سری در زیر این دستارها
۳
نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم
چون نگه سامان عینک دارم از دیوارها
۴
عندلیبان را ز شرم نالهام مانند شمع
شعلهٔ آواز بست آیینهٔ منقارها
۵
از خرامموج می چشم قدحداغ استو بس
دارد این نقش قدم خمیازهٔ رفتارها
۶
موجهای این محیط آخرگهر خواهد شدن
سبحه خوابیدهست در پیچ و خم زنارها
۷
بسکه درهرگل زمین ذوق تماشا خاک شد
پشه میآرد برون نظاره ازگلزارها
۸
فقر در هرجا غرور یأس سامان میکند
کجکلاهی میزند موج از شکستکارها
۹
خوابراحت بستهٔ مژگانبههم آوردناست
سایه میگردند از افتادن این دیوارها
۱۰
چونسحر سعی خروشمقابل اظهار نیست
بهکه برسازم شکست رنگ بندد تارها
۱۱
بیدلاینگلشن ز بسمنظورحسن افتادهاست
ناز مژگان میدمد گر دستهبندی خارها
نظرات
محمدطهماسبی دهنو۶۶