
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۹۸
۱
گفتگو صد رنگ ناکامی دماند از کامها
وصل هم موهوم ماند از شبههٔ پیغامها
۲
غیر دیر و کعبه هم صد جا تمنا میکند
زندگی یک جامهوار و این همه احرامها
۳
ریشهٔ نشو و نما از دانهٔ ما گل نکرد
ماند چون حرف خموشی در طلسم کامها
۴
قطرهٔ ما ناکجا سامان خودداری کند
بحر هم از موج اینجا میشمارد گامها
۵
گل کند در وحشت دردسر فرماندهی
چون شرر از سنگ ریزد زین نگینها نامها
۶
چون به آگاهی فتد کار، اهل دنیا ناقصند
ورنه در تدبیر غفلت پختهاند این خامها
۷
از نشان هستی ما سکه نامی بیش نیست
صید ما حکم صدا دارد به گوش دامها
۸
لاله و گل بس که لبریزند از صهبای رنگ
در شکستن هم صدایی سر نزد زین جامها
۹
از تپش آوارهها بیریشهٔ جرأت مباش
در زمین ناتوانی گشتهاند آرامها
۱۰
بیدل از آیینهٔ زنگار فرسودم مپرس
داشتم صبحی که شد غارت نصیب شامها
نظرات