بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۳۱۲

۱

ای رسته ز گلزارت آن نرگس جادوها

صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها

۲

نتوان به دل عشاق افسون رهایی خواند

زین سلسله آزادند زنجیر‌ی‌ گیسوها

۳

نیرنگ طلب ما را این دربدری آموخت

قمری به سر سرو است آوارهٔ‌ کوکوها

۴

بر غنچه ستم‌ها رفت تا گل چمن‌آرا شد

از گرد شکست دل رنگی‌ست بر‌ این روها

۵

صید دو جهان‌ از عدل در پنجهٔ اقبال است

پرواز نمی‌خواهد شاهین ترازوها

۶

تا لفظ نگردد فاش معنی نشود عریان

بی‌پردگی رنگ است آشفتگی بوها

۷

خست ز کرم‌کیشان ظلم است به درویشان

برسبزه دم تیغ است لب‌خشکی این جوها

۸

ما سجده‌سرشتان را جز عجز پناهی نیست

امید رسا داریم چون سر به ته موها

۹

هر‌ کس ز نظرها جست از خاک برون ننشست

واماند‌ة این صحراست گرد رم آهوها

۱۰

این عالم‌ اندوه‌ است یاران‌ طرب اینجا نیست

جمعیت اگر خواهی پیشانی و زانوها

۱۱

قانع‌صفتا‌ن بیدل بر مائدة قسمت

چون موج‌ گهر بالند از خوردن پهلوها

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سعید سلطانی
۱۳۹۴/۰۹/۱۹ - ۰۴:۳۲:۳۹
بی نظیر این غزل...درود بر جناب بیدل