بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۳۶۰

۱

هرکجا بی‌رویت از چشمم برون می‌گردد آب

گر همه در پردهٔ خار است خون می‌گردد آب

۲

دل به سعی اشک در راه توگامی می‌زند

آتشی دارم‌که از بهر شگون می‌گردد آب

۳

صافی دل خواهی از سیر و سفر غافل مباش

تختهٔ مشق‌کدورت از سکون می‌گردد آب

۴

نرم‌خویان را به بیتابی رساند انفعال

ترک خودداری‌کند چون سرنگون می‌گردد آب

۵

آرمیدن بیقرار شوق را افسردگی‌ست

چون بهٔکجا می‌شود ساکن زبون می‌گردد آب

۶

روز ما شب‌گشت و ما بی‌اختیارگریه‌ایم

هرکه د‌ر دود افتد از چشمش برون می‌گردد آب

۷

عرض حاجت می‌گدازد جوهر ناموس فقر

آه‌کاین‌گوهر ز دست طبع دون می‌گردد آب

۸

اعتبارت هرقدر بیش است‌کلفت بیشتر

تیرگی بالد ز دریا چون فزون می‌گردد آب

۹

دل ز ضبط‌گریه چندین شعله توفان می‌کند

تا سر این چشمه می‌بندم جنون می‌گردد آب

۱۰

بسکه سر تا پایم از درد تمنایت گداخت

همچو موجم در رگ و پی‌جای‌خون‌می‌گردد آب

۱۱

زین خمارآباد حسرت باده‌ای پیدا نشد

شیشه‌ام از درد نومیدی کنون می‌گردد آب

۱۲

دل به‌توفان رفت هرجا جوهر طاقت‌گداخت

خانه سیلابی‌ست بیدل‌گر ستون می‌گردد آب

تصاویر و صوت

نظرات