بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۳۷۱

۱

پیوسته است از مژه بر دیده‌ها نقاب

لازم بود به مرد صاحب‌حیا نقاب

۲

حیرت غبارخویش ز چشمم نهفته است

بر رنگ بسته‌ام ز هجوم صفا نقاب

۳

بوی‌گل است و برگ‌گل اسرار حسن و عشق

بی‌پردگی ز روی تو جوشد ز ما نقاب

۴

تا دیده‌ام سواد خطت رفته‌ام ز هوش

آگه نی‌ام غبار نگاهت یا نقاب

۵

اظهار زندگی عرق خجلت است و بس

شبنم‌صفت خوش آنکه‌کنم از هوا نقاب

۶

از شرم روسیاهی اعمال زشت خو

بر رخ‌کشیده‌ایم ز دست دعا نقاب

۷

بینش تویی‌کسی چه‌کند فهم جلوه‌ات

ای کرده از حقیقت ادراک ما نقاب

۸

از دورباشی ادب محرمی مپرس

با غیرجلوه سازد وبا آشنا نقاب

۹

معنی به غیرلفظ مصورنمی‌شود

افتاده است‌کار دل و دیده با نقاب

۱۰

گر بوی‌گل ز برگ‌گل افسردگی‌کشد

جولان شوق می‌کشد از خواب پا نقاب

۱۱

بیدل زشوخ‌چشمی خود در محیط وصل

داریم چون حباب ز سر تا به پا نقاب

تصاویر و صوت

نظرات