بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۳۹

۱

نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را

مگردرآب چون یاقوت‌گیرند آتش ما را

۲

دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد

گهر دزدیده‌است اینجاعنان موج‌دریا را

۳

بهشت عافیت رنگ جهان آبرو باشی

درآغوش نفس‌گر خون‌کنی عرض تمنا را

۴

غبار احتیاج آنجاکه دامان طلب‌گیرد

روان است آبرو هرگه به رفتارآوری پا را

۵

به‌عرض بیخودیهاگرم‌کن هنگامهٔ مشرب

که می‌نامیده‌اند اینجا شکست رنگ مینا را

۶

فروغ این شبستان جز رم برقی نمی‌باشد

چراغان‌کرده‌اند از چشم آهوکوه و صحرا را

۷

دراین‌محفل‌پریشان‌جلوه‌است آن‌حسن یکتایی

شکستی‌کوکه پردازی دهد آیینهٔ ما را

۸

سبکتازاست شوق امامن آن سنگ زمینگیرم

که‌دررنگ شرراز خویش خالی می‌کنم جا را

۹

به‌داغ بی‌نگاهی رفت‌ازین محفل چراغ من

شکست آیینهٔ رنگی‌که‌گم‌کردم تماشا را

۱۰

هوس چون نارسا شد نسیه نقدحال می‌گردد

امل را رشته‌کوته ساز و عقباگیر دنیا را

۱۱

ز شور بی‌نشانی‌، بی‌نشانی شد نشان بیدل

که‌گم‌گشتن زگم‌گشتن برون آورد عنقا را

تصاویر و صوت

عندلیب :

نظرات

user_image
مهشید یوسفی
۱۳۹۶/۰۲/۱۶ - ۰۹:۲۹:۱۵
به به استاده سهراب سچهریه دیگه