بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۳۹۶

۱

عشق از خاک من آن روز که وحشت می‌بیخت

رفت ‌گردی ز خود و آینه حیرت می‌ریخت

۲

رفته‌ام از دو جهان بر اثر وحشت دل

یارب این گرد به دامان که خواهد آویخت

۳

رم فرصت سبب قطع امید است اینجا

تار سازم ز پریشانی این نغمه گسیخت

۴

چشم عبرت ز پریشانی حالم روشن

هیچکس سرمه به ‌کیفیت این گرد نبیخت

۵

اشک بی‌تابم و از شوق سجودت دارم

آنقدر صبر که با خاک توانم آمیخت

۶

هر قدم در طلب وصل دچار خویشم

شوق او آینه‌ها بر سر راهم آویخت

۷

جیب هستی قفس چاک وبال است اینجا

عافیت ‌کسوت آن پنبه ‌که در شعله ‌گریخت

۸

زین بیابان سر خاری نشد از من رنگین

پای خوابیدهٔ من آب رخ آبله ریخت

۹

یک قلم عرصهٔ تسلیم فناییم چو صبح

بیدل از ما به نفس نیز توان ‌گرد انگیخت

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۳۶۰

نظرات