
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۴۲۷
۱
رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست
وحشت موج ، تماشای خرام دریاست
۲
گردبادی که به خود دودصفت می پیچد
نفس سوختهٔ سینهٔ چاک صحراست
۳
جوهر آینه افسرده ز قید وطن است
عکس راگرد سفرآب رخ نشو و نماست
۴
ازگهر موج محال است تراود بیرون
گره تار نظر چشم حیاپیشهٔ ماست
۵
قطع سررشتهٔ پرواز طلب نتوانکرد
بال اگر سلسله کوتاه کند ناله رساست
۶
نرگس مست تو را در چمن حسن ادا
می شوخی همه در ساغر لبریز حیاست
۷
بس که بیآبله گامی نشمردم به رهت
آب آیینه ز نقش قدمم چهرهگشاست
۸
اعتبار به خود آتش زدنم سهل مگیر
قد شمع از همهکس یک سر و گردن بالاست
۹
ای تمنا مکن از خجلت جولان آبم
عمرها شد چوگهر قطرهٔ من آبلهپاست
۱۰
هیچکس نیست زباندان خیالم بیدل
نغمهٔ پرده دل از همه آهنگ جداست
تصاویر و صوت

نظرات
علی