بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۴۲۸

۱

ز آهم نخل حسرت شعله بالاست

چراغ مرده را آتش مسیحاست

۲

به خاموشی سر هر مو زبانی‌ست

ز حیرت جوهر آیینه‌گویاست

۳

دل فرهاد آب تیغ‌ کوه است

سر مجنون گل دامان صحراست

۴

رموز دل توان خواند از جبینم

مثال هرکس از آیینه پیداست

۵

زبان لال‌است‌، حیرانم‌جه می‌گفت

طلب‌ خون‌ شد نمی‌دانم چه می‌خواست

۶

مشو غافل ز رمز هستی من

شکست این حباب آغوش دریاست

۷

بساط حیرت آیینه داریم

جبین عجز فرش خانهٔ ماست

۸

نه‌تنها ما و تو داغ جنونیم

فلک هم حلقه‌ای از دود سوداست

۹

جهان نیرنگ حسن بی‌نشانیست

اگر آیینه گردی سادگیهاست

۱۰

هوس تعبیری خواب امل چند

ز فرصت غافلی امروز فرداست

۱۱

درین محفل گداز اشک شمعیم

نشاط از هرکه باشدکاهش از ماست

۱۲

به دریای الم بیدل حبابیم

بنای ما به آب دیده برپاست

تصاویر و صوت

نظرات