بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۴۵

۱

ز بزم وصل‌ خواهش‌های بی‌جا می‌برد ما را

چو گوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را

۲

ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان

نگه تا می‌رود از خود به یغما می‌برد ما را

۳

چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی

به‌هر راهی‌ که‌ خواهد بی‌خودی‌ها می‌برد ما را

۴

جنون می‌ریزد از ما رنگ آتشخانهٔ عالم

به هرجا مشت خاری شد تقاضا می‌برد ما را

۵

چو کار نارسای عاجزان با اینهمه پستی

به جز دست دعا دیگر که بالا می‌برد ما را

۶

همان چون سایه ما و سجدهٔ شکر جبین‌سایی

که تا آن آستان بی‌زحمت پا می‌برد ما را

۷

ز وحشت شعلهٔ ما مژدهٔ خاکستری دارد

پرافشانی به طوف بال عنقا می‌برد ما را

۸

ندارد نشئهٔ آزادی ما ساغر دیگر

غبار دامن‌ افشاندن به صحرا می‌برد ما را

۹

مدارایی به یاران می‌کند تمکین ما ورنه

شکست‌ رنگ از این محفل چو مینا می‌برد ما را

۱۰

نه‌ گلشن را ز ما رنگی نه صحرا را ز ما گردی

به هرجا می‌برد شوق تو بی‌ما می‌برد ما را

۱۱

گداز درد طوفان‌ کرد دست از ما بشو بیدل

نبرد این سیل اگر امروز فردا می‌برد ما را

تصاویر و صوت

عندلیب :

نظرات