بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۴۵۳

۱

زبان چو کج‌ روش افتد جنون بد مست است

قط محرف این خامه تیغ در دست است

۲

زخلق شغل علایق حضورمردن برد

جدا افتاد سر از تن به فکر پابست است

۳

جهان چو معنی عنقا به فهم‌ کس نرسید

که این تحیر گل‌ کرده نیست یا هست است

۴

کمان همت وارسته ناوکی داری

ز هرچه درگذری حکم‌صافی شست‌است

۵

به زیرچرخ مشو غاقل ازخم تسلیم

ز خانه‌ای‌که تو سر برکشیده‌ای‌پست است

۶

به‌گوش عبرت ازپن پرده می‌رسد آواز

که نقش طاقچهٔ رنگ پر تنک بست است

۷

کشاکش نفس از ما نمی‌رود بیدل

درین‌محیط همه ماهی‌ایم و یک شست است

تصاویر و صوت

نظرات