بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۴۸۶

۱

از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است

کانچه ممکن نبود ضبط عنان نفس است

۲

در توهمکدهٔ عافیت آسودن نیست

رگ خوابی‌که به چشم تو نمودند خس است

۳

اگر این است سرانجام تلاش من و ما

عشق هم درتپش‌آباد دو روزت هوس است

۴

خلق عاجز چقدر نازکند بر اقبال

مور بیچاره اگرپر به درآرد مگس است

۵

طبعت آن نیست‌کز افلاس شکایت نکند

ساغر باده زمانی‌که تهی شد جرس است

۶

کوتهی‌کرد ز بس جامه‌ام از عریانی

آستین هم به‌کفم دامن بی‌دسترس است

۷

بسکه فرش است درین رهگذر آداب سلوک

طورافتادگی نقش قدم‌، پیش و پس است

۸

وضع مرغان‌گرفتار خوشم می‌آید

ورنه مژگان صفتم بال برون قفس است

۹

بر در دل ز ادب سجده‌کن آواز مده

صاحب خانهٔ آیینهٔ ما هیچکس است

۱۰

ترک هستی‌ست درین باغ طراوت بیدل

شبنم صبح همین شستن دست ازنفس است

تصاویر و صوت

نظرات