
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۴۹
۱
سری نبود به وحشت ز بزم جستن ما را
فشار تنگی دلها شکست دامن ما را
۲
چو اشک بی سر و پایی جنون شوق که دارد
ز کف نداد دویدن عنان دیدن ما را
۳
رسیدهایم ز هر دم زدن به عالم دیگر
سراغ از نفس ما کنید مسکن ما را
۴
سیاهروزی شمع آشکار شد ز تأمل
بهپیش پا چه بلاییاست طبع روشن ما را
۵
کجا رویم که بیداد دل رسد به شنیدن
به سرمه داد نگاهش غبار شیون ما را
۶
نگه چو جوهر آیینه سوخت ریشه به مژگان
ز شرم حسن که دادند آب گلشن ما را
۷
فلک چو سبحه در این خشکسال قحط مروت
به پای ریشه دوانید تخم خرمن ما را
۸
نفس به قید دل افسرده همچو موج به گوهر
همین یک آبله استادگیاست رفتن ما را
۹
عروج ناز گلی بود از بهار ضعیفی
به پا فتاد سر ما ز پا فتادن ما را
۱۰
جز انفعال ندارد هلاک مور تلافی
دیت همین عرق جبههایست کشتن ما را
۱۱
ز شرم وسوسه دادیم عرض شهرت بیدل
که فکر ما نکند تیره طبع روشن ما را
نظرات
ناشناس
رضا کرمی
عبدالرزاق اختری
عبدالرزاق اختری