بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۰۱

۱

نفس بوالهوسان بر دل ر‌وشن تیغ است

شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است

۲

شیشه‌ را سرکشی‌ خویش نشانده ست به خون

گردن بی‌ادبان را رگ گردن تیغ است

۳

منت سایهٔ اقبال ز آتش کم نیست

گر هما بال ‌گشاید به سر من تیغ است

۴

خاک تسلیم به سر کن که درین دشت هلاک

تو نداری سپر و در کف دشمن تیغ است

۵

نتوان از نفس سوختگان ایمن بود

دود این خانه چو برجست ز روزن تیغ است

۶

عکس خونی‌ست فرویخته از پیکر شخص

گر همه آینه سازند ز آهن تیغ است

۷

تا مخالف ز موافق قدمی فاصله نیست

در گلو آب چو استاد ز رفتن تیغ است

۸

کوه از ناله و فریاد نمک ‌آساید

چه کند بر سر این پای به دامن تیغ است

۹

ذوالفقار دگر است آنکه‌ کند قلع امل

و‌رنه مقراض هم از بهر بریدن تیغ است

۱۰

کلفت ز‌ندگی از مرگ بتر می‌باشد

شمع ما را ز ‌سر خو‌د نگذشتن تیغ است

۱۱

سطر خونی ز پرافشانی بسمل خواندیم

که گر از خویش روی جادهٔ روشن تیغ است

۱۲

زین ندامت که به وصلی نرسیدم بیدل

هر نفس در جگرم تا دم مردن تیغ است

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۴۲۱

نظرات

user_image
.M.FAHIM
۱۳۹۲/۰۸/۲۸ - ۱۰:۴۹:۵۵
خاک تسلیم به سرکن‌که درین دش‌ت هلاکتو نداری سپر و درکف دشمن تیغ استاشتباه تایپی دشت صفحهء گنجور به سلامت باد
user_image
عباس پالاش
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۱۴:۱۳:۰۱
در مصرع اول بیت هفتم فاصله به اشتباه فامله نوشته شده است
user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۴۰۰/۰۳/۱۵ - ۰۹:۰۳:۱۰
    ‌متنِ کاملِ غزل با تصحیح ایراداتِ تایپی   ‌   نفسِ بوالهوسان بر دلِ ر‌وشن تیغ است شمعِ افروخته را جنبشِ دامن تیغ است   شیشه‌ را سرکشی‌ِ خویش نشانده‌ست به خون گردنِ بی‌ادبان را رگِ گردن تیغ است   منّتِ سایه‌ی اقبال ز آتش کم نیست گر هما بال ‌گشاید به سرِ من، تیغ است   خاکِ تسلیم به سر کن‌ که دراین دشتِ هلاک تو نداری سپر و در کفِ دشمن تیغ است   نتوان از نفسِ سوختگان ایمن بود دودِ این خانه چو برجَست ز روزن، تیغ است   عکس، خونی‌ست فروریخته از پیکرِ شخص گر همه آینه سازند ز آهن، تیغ است!   تا مخالف ز موافق قدمی فاصله نیست درگلو آب چو اِستاد ز رفتن، تیغ است!!   کوه از ناله و فریاد نمی‌آساید چه‌ کند؟ بر سرِ این "پای‌به‌دامن" تیغ است   ذوالفقاری دگر است آن‌که‌ کند قطعِ امل و‌رنه مقراض هم از بهرِ بریدن تیغ است   کلفتِ ز‌ند‌‌گی از مرگ بتر می باشد شمعِ ما را ز ‌سرِ خو‌د نگذشتن تیغ است   سطرِ خونی ز پر افشانیِ بسمل خواندیم که گر از خویش روی، جاده‌ی روشن تیغ است   زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل هر نفس در جگرم تا دمِ مردن تیغ است!   «بیدلِ دهلوی»   ‌