بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۰۲

۱

دل از غبارِ نفس زخمِ خفته در نمک است

ز موجِ پیرهن این محیط پر خسک است

۲

بهارِ رنگِ جهان جلوهٔ خزان دارد

بقم درین چمن حادثاتِ اسپرک است

۳

ز اهلِ صومعه اکراه نیست مستان را

که ترش‌روییِ زاهد به بزمِ می نمک است

۴

ز عرضِ شیشه تهی نیست نسخهٔ تحقیق

تو آنچه کرده‌ای از خویش انتخاب شک است

۵

به عالمِ بشری غیرِ خودنمایی نیست

کسی که بگذرد از وهمِ خویشتن ملک است

۶

قدِ خمیده کند تن‌پرست را هموار

مدارِ راست‌روی‌های فیل بر کجک است

۷

فزوده‌ایم به وحدت ز شوخ‌چشمی‌ها

دمی که محو شد این صفر هر چه هست یک است

۸

نظر به گردِ رهِ انتظار دوخته‌ایم

به چشم دام سیاهی صید مردمک است

۹

خطی به صفحهٔ دل بی‌خراشِ شوقِ تو نیست

ز روی بحر به‌جز موج هر چه هست حک است

۱۰

می‌ام به ساغرِ دل نقلِ یاس می‌گردد

چو زخم‌ قطرهٔ آبی که می‌خورم گزک است

۱۱

دویی کجاست‌، ز نیرنگِ احولی بگذر

که یک نگاه میانِ دو چشم مشترک است

۱۲

به اوجِ آگهی‌ات نردبان نمی‌باید

نگاه تا مژه برداشته‌ست بر فلک است

۱۳

اگر ز سوختگانی‌ سوادِ فقر گزین

که شام چهرهٔ زرینِ شمع را محک است

۱۴

دگر مپرس ز سامانِ بزمِ ما بیدل

ز شور اشک خود اینجا کباب را نمک است

تصاویر و صوت

نظرات