
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۵۰۴
۱
مییکه شوخی رنگش جنون افلاک است
به خاتم قدح ما نگین ادراک است
۲
خمیر قالب من بود لای خم کامروز
کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است
۳
مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور
که سیم و زر ز فزونی ودیعت خاک است
۴
فروغ جوهر هرکس به قدر همت اوست
به چشم آتش اگر سرمهای است خاشاک است
۵
ز صیدگاه تعلق همین سراغت بس
که هرکجا دلی آویخته است فتراک است
۶
نگه ز دیده ی ما پرتوی نداد برون
چراغ آینه از دودمان امساک است
۷
دلم به الفت ناز و نیاز میلرزد
که رنگ جلوه حریرست ودیده نمناک است
۸
جهان ز بسکه نجوم غبار دل دارد
نگاه از مژه بیرون نجسته در خاک است
۹
تپیدن آینهٔ ماست ورنه زین دریا
حساب موج به یک آرمیدنش پاک است
۱۰
به غیر وهم ذکر چیست مانعت بیدل
تو پر فشانی و از ششجهت قفس چاک است
نظرات