
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۵۳۱
۱
چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست
بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست
۲
گردون به فکر آفت ماکم فتاده است
مانند خم، همیشه، سرما و خشت ماست
۳
چون غنچه درکمین بهاری نشستهایم
چاکی اگر دمد زگریبان بهشت ماست
۴
در سینه دل به ضبط نفس آبکردهایم
ناقوس از ستمزدههای کنشت ماست
۵
سودای طرهات ز سر ما نمیرود
چون شعله دوددل رقمسرنوشت ماست
۶
تهمت مبند بیهده بر دوش وهم غیر
خار وگل بساط جهان خوب و زشت ماست
۷
اشکی ز الفت مژه دل برگرفتهایم
هر دانهایکه ریشه ندارد زکشت ماست
۸
پوشیده نیست جوهر نظاره مشربان
آیینه لختی ازدل حیرت سرشت ماست
۹
بیدل بنای ریختهٔ درد الفتیم
گرد جفا و داغ الم خاک و خشت ماست
نظرات